درمان های این چند روزه

ساخت وبلاگ
سلام خدای خوبم

الان که دارم این مطالب رو می نویسم شنبه بیست و هفتم مهر هست و من این چند روز را در خانه مادری به سر برده و انواع و اقسام درمان ها را انجام داده ام  که هر کدام در نوع خود بسیار بد و چندش آور بوده است خدایا کمکم کن تا بتونم این درد و این درمانها را طاقت بیاورم

عصر سه شنبه که از اینجا به قصد عزیمت به خانه مادری حرکت کردم آقای همسری به من قول داد که در هفته آینده برای من یک ipad  بخر آخ جون

پس از خرید لباس زیبا و شام خوردن در پالیز که البته با وجود اینکه شصت و دو هزار توماااان ناقابل پول دادیم اصلا ماهی خوشمزه ای نبود و هدر دادن پول بود

وقتی که همه خواب بودن به خانه مادری رسیدیم

فرداش که عید قربان بود پس از بیدار شدن آقای همسر و آماده نمودن پوست به همراه پدر و برادری من را در پوست نهاده و هر چه که بگویم چقد بد بود کم گفته ام

روز عید هم مثل همیشه خانه مادری شلوغ بود آقای پدر هم مثل هر سال عجول تشریف داشتن که این غذا کی آماده میشود همه امدن جز دادشم حمید

زیبای خفته هم بسیار کمک نمودند در این روز 

خانم دکتر هم تشریف آوردند از تهران

من هم که توان حرکت نداشتم در جای گرم و نرم خود دراز کشیده بودم

ظهر که مهمانها تشریف آوردند  آقای عمو هم به اتاق من آمدن و احوالی هم از من پرسیدند

این هفته و روز عید غدیر هم آقا مجتبی عقد می نمایند 

خانم  دکتر به همین دلیل نمی خواستن به تهران و به کلاسهایشان برگردند که به این آقا نشان دهند از عقدشان ناراحت نیستند اما نمی شود پنهان کرد که خوشحال هم نشدند 

من هم قبل از ناهار پوست را در آورده و با گیجی تمام که حاصل قرص خواب بود ناهار خورده و خوابیدم و آقای همسری هم به خانه مانمان جانشان رفتند

و اما خواص پوست سردرد و حالت تهوع و گیجی بود که تا صبج داشتم و اصلا نفهمیدم بر من چه گذشت

علی جونم بسیار از من مراقبت نموده و برایم تخم آفتابگردان پوست نموده و به من دادند و من هم تا صبح هیچی نفهمیدم

و اما روز پنج شنبه هم مادر جان تصمیم گرفتند دعایشان را بخواننند همه از تعجب کلی شاخ در آوردیم آخه مادری به گونه هستن که از ماهها قبل یک کاری را تصمیم می گیرند انجام دهند تا روز آخر استرس دارند چه برسد به اینکه بخواهند یک روزه کاری انجام دهند 

به هر حال همه در تدارک دعای مادر جان بودند من هم که کلا معاف هستم 

و در کمال ناباوری مادر شوهر جان تماس گرفتند که مثلا حال من را بپرسند اما وقتی جواب دادم پشیمان شدم و به خودم کلی فحش دادم که چرا جواب دادم کلا احوالپرسی ایشان 53 ثانیییه طول کشید که نصف آن را هم من پرسیدم و آن هم تابلو بود که آقای همسری از ایشان خواسته است که تماس بگیرند تابلو بود که مجبورش کرده بودن

عصر هم آقای همسر آمدند با کلی گلایه از سمت مادر شوهر

خدایا به من  رحم کن در این شرایط هم کلی توقع بی جا دارد از من

هر کس دیگه ای جای من بود حتی بهش نگاه هم نمی کرد اون وقت سر کار خانم هنوز هم حق به جانب هست از روز اول این بیماری یک حال از من نپرسیده اون وقت میگه من چرا خونه مادر و خاله و بی بی جونم میرم ولی خونه اون نمیرم انگار یادش رفته که چند بار رفتم خونشون بدون توجه به اینکه منم هستم اصلا پیش من نیومد و رفت سراغ کاراش

خدایا همین جا ازت خواهش می کنم جواب کاراشو بهش بدی من ازش نمی گذرم و می سپرمش به تو 

بالاخره به خودم گفتم به درک لیاقت نداره که عروس خوب و نازنینی مثل من داشته باشه حقش همون هانی جونه 

عصر هم با ندا و بچه ها رفتیم برای خرید وقتی کار اونها رو انجام دادیم یهو تو ماشین پام درد گرفت اونم چه دردی اونقد درد داشت که اشک من رو در آورد و با گریه برگشتم خونه آقای همسرس هم مثلا ناراحت شدند

اونجا هم مامی با دیدن من تو اون حال کلی ناراحت شد و کلا به هم ریخت شب هم مامی با خانم دکتر و بچه ها به عروسی رفتن و ندا هم با زیبای خفته به عروسی دیگری رفتن

آقای همسر هم زود خوابید و من و افسانه مثلا نشستیم درسمان را بخوتنیم آخر مثلا هر دوی ما دانشجو هستیم اما باز هم این پشه های نامرد مگر گذاشتند ما درس بخوانیم کلی ما را دیوانه کردند و من هم رفتم و خوابیدم

ساعت حدود 12 بود که مادر اینها از عروسی امدند و دوباره آمد سراغ من و درمان دیگری را انجام داد با خانم دکتر و افسانه آمدند سراغ من و معجونی را که درست نموده بودند رو پاها من گذاشتند و آنها را چسپاندند و رفتند نامردها  و خوشبختانه این درمان به غیر از بوی بدش موشکلی نداشت و من خوابیدم و صبح زود هم همسری قصد عزیمت به وطن را نموده آخه باید می رفت سر کار انگار نه انگار که اصلا جمعه هست ها

من هم خوابیدم تا لنگ ظهر که ندا آمد سراغمو و من را بیدار کرد اثرات آن معجون ها را خود پاک نموده و بسیار شستم تا بویشان از بین رفت

با پای چلاقم و با وجود اینکه کسی نمی گذاشت کاری کنم کلییی فعالیت نموده ظرف های شیرینی را چیدم ظرف های سر سفره را چیدم و از همه مهمتر سفره را چیدم و خلاصه کلی کار دیگر

ظهر هم نصفمان به روضه خاله شکوفه رفته و نصف دیگرمان در خانه ماندیم و آرامش نسبی به خانه حاکم شد

ظهر بنه خوردم کاش از خدا چیز دیگری می خواستم آخه صبحش تو دلم داشتم می گفتم که کاش مامی بنه درست می کرد خلاصه شد ساعت 3 و مهمانها تشریف آوردن

خانواده زیبای خفته

خانواه همسری تپل خان مهربان و خانواده غیر قابل تحمل مامی همسایه ها دوستان و خلاصه کلی شلوغ شد

مادر و خواهر آقای همسری هم تشریف نیاوردند به درک که نیامدند انگار نه انگار که این دعا و سفره برای خوب شدن من بود

خدایا زودتر این شرایط رو تموم کن زودتر عمر من رو به سر برسون خدایا من که می دونم دیر یا زود رفتنی ام پس زودتر تمومش کنم مامی و بقیه رو تو اون حال گریه و زاری دیدم از خودم بدم اومد خدایا هم من می دونم هم تو که من قراره زودتر از اونا بمیرم راضی به عذاب کشیدنشون نیستم

خدایا من برای خوب شدنم دعا نکردم اما هم توی دعا و توی مشهدت دعا کردم که به من یه پسر سالم سالم و خوشکل بدی می خوام ازم یه یادگار بمونه کسی که نسلم رو ادامه بدم خدایا تو که تا حالا همه چی به من دادی این مورد ردو هم لطفا بده خدایا خواهش می کنم

آخر دعا هم خیلی ناراحت شدم اونجایی که آقای دعا خون گفت برای شفای مریض سفارش شده هم دعا کنید خیلی ناراحت شدم خیلی

بعد از دعا و پذیرای توسط دیگران نه من    فریبا را دیدم در حد چند کلمه حرف

اسما و ازاده چندش به من میگن اینا دوای آغویی هستن و من هم مثل همیشه نتوانستم جوابشان رابدهم  خدایا من چرا اینقد به فکر دیگران هستم و نه خودم

شب هم با افسانه و خانواده  تا یه جایی آمدم و بعد هم آقای همسری آمد دنبالم و شب شام هم پیتزا خوردم و به خانه امدم و این هم ماجرای این چند روزه




فروش انواع سخت افزار، موبایل،کامپیوتر،سخت افزار، لب تاپ...
ما را در سایت فروش انواع سخت افزار، موبایل،کامپیوتر،سخت افزار، لب تاپ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yasin shopping10712 بازدید : 159 تاريخ : شنبه 27 مهر 1392 ساعت: 12:07